همین امّی ها بودند که همواره آگاهی بخش،بیدارساز و حرکت آفرین توده ها بودند بی آنکه فیلسوف،هنرمند،عالم،تکنسین،ادیب،شاعر،مورخ یا جهان دیده باشند.اینها بودند که قومی یا طبقه ای را علیه تقدیر منجمد جهان می شوراندند و از آنها که ساخته های برده وار تاریخ و نظام اجتماعی بودند،تاریخ ساز می ساختند.این،همان آگاهی است که روشنفکر امروز،در آرزو و جست و جوی آن است.بنابراین بسیار طبیعی است که آگاهی روشنفکر ما از اسلام و بالاخص از تشیع گرفته شده باشد...و ایدئولوژی انسانی - اجتماعی ما یک زیربنای جهان بینی توحیدی داشته باشد.
در زندگی،نمی توان با نبوغ عقل و اشراق قلبی و اندیشهء علمی،و استدلال نظری،در مسیر درک و فهم حقیقت بود.زیرا که در «شدن» است که می توان «بود».همانطوری که انسان،مثلا سوزش گلولهء آتشین را وقتی درک می کند که گلولهء آتشینی بر پوست او بنشیند،همانطور هم معنائی را زمانی می تواند دقیقا بفهمد که در مسیر مصداق آن قرار بگیرد.در عمل است که حقیقت،خود را آشکار می سازد.
در منطق عقل نظری(صوری ارسطوئی)،اول خداوند بایستی راههای خود را به انسانها نشان دهد و آنگاه،آن افرادی که راههای او را شناخته اند،به راه افتند و در آن جهاد کنند؛در حالیکه خداوند با منطق خود،اول به راه افتادن – عمل و جهاد – را می گوید و آنگاه به این رهروان – عاملین و مجاهدین – وعدهء هدایت می دهد!به عبارتی دیگر،کسانی را که برای او و در راه او جهاد می کنند راهبری و راهنمائی می کند،راههای خود را به روندگان راههای خود نشان می دهد! و این حقیقتی است که روشنفکران بزرگ و مسئول،آنرا امروز دریافته اند!
بسیاری از مستشرقینی که در قرآن کار کرده اند،آنرا از لحاظ فکری،ادبی،بیانی و...شاهکار عجیبی می دانند اما می گویند که آیاتش نظم منطقی نداشته و از نظر معنی،ارتباطی به یکدیگر ندارند.علت این پندار غلط آن است که این کار را بر مبنای منطق ذهنی و عقلی نظری انجام داده اند،اغلب،روابط پنهانی . مفاهیم بدیع و حقایق علمی و عملی نهفته در بیان « نُه توی هفت جلد و چند بطن » قرآن را نتوانسته اند کاملا روشن سازند.
مردان ایمان و عمل که زندگی خویش را نثار حق پرستی کرده اند و از خانهء خویش قدم بیرون نهاده اند تا برای خلق،در راه خدا قدم بردارند،با هر تلاشی که برای راه گشودن به سوی او می کنند،او راهی هموارتر و مطمئن تر در پیش پایشان می گشاید.
ادامه دارد...